آزادی واژه ای گرانبها و ارزشمند است که تاریخ بشری برای دستیابی به آن بها و تاوان فراوانی پرداخت کرده است. نشانه های بارز این موضوع در قیام بردگان از دوران برده داری آغاز کشته و تاکنون که جوامع در اشکال مدرن و امروزین قرار گرفته اند همچنان ادامه می یابد.
مبارزه و تلاش برای رهایی از دیوان خودکامه و عوامل جبرگرایانه حاکم در جوامع گوناگون نشانگر این حقیقت است که آزادی به عنوان نیازی مشترک در همه مکانها و زمانها یکی از اساسی ترین دغدغه های فکری ملل دنیا به شمار رفته است و از همین روی قهرمانان راه آزادی در بین تمامی ملل دنیا به یک میزان بزرگ شمرده شده اند و همگان با آنها احساس همزادپنداری می کنند.
خمیرمایه اصلی آزادی چیزی نیست مگر احترام به حقوق دیگران اعم از آزادی های فردی و اجتماعی و پذیرش آراء و نظران گوناگون؛ حتا اگر این آراء با نظرات و عقاید ما سازگاری و همخوانی نداشته باشد.چنانچه ولتر نویسنده و ادیب بزرگ فرانسوی می گفت من حاضرم جانم را بدهم تا مخالفانم بتواند آزادانه نظرات خود را بیان کنند .
از دیگرسو عرفان در معنای عام آن راه رسیدن به راستی و حقیقت، قدمتی به دیرینگی تاریخ دارد و حتا پیش از طرح موضوع آزادی در زندگی انسان قابل بحث و بررسی می باشد. بر پایه ارزش های عرفانی هر فرد از اعضای یک جامعه٬ مختار است تا راه خود را آزادانه برگزیند و فارغ از الگوهای تقلیدی مذاهب و متولیان امر و نهی قدم در راه حقیقت بگذارد و البته پرواضح است که انتخاب راهی چنین بدون ابزار عقل و آگاهی امکان پذیر نخواهد بود .
برای حصول به آزادی پیش شرط های فراوانی وجود دارد. اما به گمان نگارنده سه رکن بنیادین آن عبارتند از:
. 1 - پذیرش عقاید گوناگون( پلورالیسم دینی)
پلورالیسم دینی یعنی اینکه راستی و رستگاری تنها در دین ویژه ای نبوده، بلکه همه ادیان بهره ای از حقیقت مطلق دارند، و نتیجه آنکه پیروی از برنامه های هر یک از آنها می تواند مایه نجات و رستگاری انسان باشد.
بر این اساس نزاع حق و باطل از میان ادیان رخت بر بسته ، خصومت ها و نزاع ها و مجادلات دینی نیز جای خود را به همدلی و همسویی می دهند.
جان هیك فیلسوف و الهیات دان انگلیسی ، چند دهه اخیر است كه به تحقیق و تتبّع دربارة دین پرداخته و چند سال است كه نظر یه ” پلورالیسم دینی “ را مطرح ساخته است او می گوید:
اگر بپذیزیم که کمال و رهایی یا هر چیز دیگری که هدف نهایی دین قلمداد می شود، منحصرا در یک دین خاص وجود دارد، در این صورت بقیه ابنای بشر یا از معرکه بیرون می مانند یا این که بصراحت از قلمرو نجات و رستگاری جدا می شوند.
در باور او نمونه کامل این جزمی اندیشی را می توان در بسیاری از کاتولیک ها مسیحی جستجو کرد، زیرادر دیدگاه ایشان، بیرون از قلمروی کلیسا،راه نجات و رستگاری برای هیچ فرد دیگری وجود ندارد.
پیش از ادامه بحث توضیح این نکته بایسته می نماید که اساسا دین و آیین هر فردی بنا به مکان و ملیتی که در آن متولد شده است شکل می گیرد.
یعنی اینکه یک فرد هندی در سرزمین هند و در دین هندویسم، یک عرب در سرزمین عربستان و در دین اسلام و یک مسیحی در دین مسیحیت ودر اروپا چشم به جهان می گشاید.
در واقع چنین فردی دین خود را هم مانند بسسیاری از خصوصیات ژنتیکی خود به ارث می برد و سپس خانواده و مدرسه و جامعه دایما وی را به برتری آیین پدری خویش در میان سایر آیین ها و ادیان ترعیب می کند.
اما اگر به راستی تنها آیین راستین همان یک آیین مورد نظر ایشان است، پس چرا خداوندکیش ها و آیین های گونا گون را به وجود آورده است؟
اگر تنها ملاک راستی ایشانند، پس تکلیف سایر مردم در ادیان دیگر چه می شود؟ آیا ایشان از رستگاری بی بهره می مانند، تنها به این سبب که در یک کشور و فرهنگ دیگر به دنیا آمده اند؟! در این صورت آیا باید که مورد قهر خداوند قرار گیرند؟ آیا این با عدالت خداوند ناسازگاری ندارد؟
از دیگر سو همان گونه که یک مسیحی ، مسیحیت را یگانه دین برحق برمی شمارد و پیروان دیگر ادیان را مسیحیان بدون عنوان تلقی می کند، یک یهودی، مسلمان یا هندو نیز دین خود را یگانه دین برحق می شمرد.
به این نکته بیاندیشیم که اگر پیروان آیین های گوناگون تنها سخنان پیشوایان خود را ملاک داوری قرار دهند، در این صورت چه گناهی متوجه ایشان است؟ به عنوان نمونه زردشت برای حقانیت خود در اوستا میگوید:
بهترین موهبتها و بخشایشها از آن زرتشت است و كسی كه پیرو چنین راهی باشد به سعادت خواهد رسید.
تورات میگوید:زنهار خدای غیر را عبادت ننما زیرا یهوه كه نام او غیور است غیورترین خدایان است.
هندوان میگویند:وصول به حقیقت كامل فقط در صورتی میسر است كه آدمی بكلی در برهمن آتمن مستغرق گردد چون همه چیز عین برهماست.
حضرت عیسی نیز در انجیل یوحنا می گوید:هیچکس به پدر راه نمی یابد مگر از طریق پسر.
و مسلمانان بر اساس کتاب قران بر این باورند که :ان الذین عندالله الاسلام همانا دین پسندیده نزد خداوند اسلام است.
مولانا در داستانی، دیدگاه بسیاری انسان ها و فهم ایشان از واقعیات و حقیقت وجودی خداوند را به مگسی تشبیه می کند که سوار بر برگ کاهی، بر روی بول خر شناور است و در نزد خود چنین می انگارد که این بزرگترین کشتی جهان است که بر روی بزرگترین اقیانوس جهان شناور است و او نیز بزرگترین کشتی بان عالم کی باشد.
صاحب تاویـــــــل باطل چون مگس
وهـــــــــــــم او بول خر و تصویر خس
یا در داستانی دیگر سخن از گروهی از مردمان روستایی دارد که هرگز با فیل مواجه نشده بودند و زمانیکه از هندوستان فیلی را به آنجا می آوردند، همه مشتاق دیدن او می گردند تا سرانجام فیل را در اتاق تاریکی قرار می دهند و مردمان در تاریکی به دیدن او می پردازند. ایشان به ناچار برای فهم این حیوان اجزای او را لمس می کنند و همه آنها تنها قسمتی از فیل را لمس میکنند و با شناخت محدودشان فکر می کنند که به واقعیت فیل پی برده اند. ولی در واقع نتوانستند فیل را بشناسند.
هر یک با لمس قسمتی از بدن او تعریفی را از او ارایه می دهند.نفر اول دم فیل را می گیرد و اظهارمی کند که فیل نوعی طناب است.
دیگری به پاهای فیل دست می زند و می گوید که فیل مانند تنه درختی است.آن یکی خرطوم فیل را می گیرد و می گوید که فیل مار بزرگی است.یکی دیگر عاج فیل را لمس می کند ومی گوید که فیل نوعی نیزه است.آنکه به بدن فیل بر خورد کرد، گفت که فیل مانند دیوار بزرگی است و نفر آخر که گوشهای فیل را لمس می کرد، گفت که فیل چیزی شبیه باد بزن است.
ما نیز اسیرمفاهیم شخصی، فرهنگی وقومی خودمان هستیم و با این عینکی که از پشت آن به حقایق جهان می نگریم، نمی توانیم حقایق عالم را به درست به خوبی درک کنیم.
به عنوان مثال به این موضوع بیاندیشید که درک مسلمانان ساکن کشور های عربی از خداوند تا چه میزان با درک یک اروپایی مسیحی از خداوند متفاوت است؟ و بنابراین خدایی که در هر جامعه و شهر و کشور به شکل باورهای قومی، نژادی و دینی در آن جامعه در میآید، قدر مسلم با خدای راستینی که فراتر از ذهن و اندسیشه و گمان و باورداشت های ماست فاصله ای بعید دارد.
بهر حال آنچه مسلم است این است که خداوند به عنوان علت غایی در ذات خویش یک چیز بیشتر نیست، لیکن بالقوه می تواند در تجربه های مختلف بشری به گونه های مختلف مورد تجربه قرار گیرد. و از همین رو تساهل و مدارا رکن اساسی پذیرش آرا گوناگون می باشد.
3 – تساهل و مدارا
عرفان آدمی را به عنوان یک انسان مورد ارزیابی قرار می دهد حتا اگر در مراحلی از زندگی دچار کم و کاستی های نیز شده باشد. از دیگر سو عارفان چون به نهایت امر می نگرند هیچ کس راحقیر و پست نشمرده و به تمامی مردم، حتا منکران وبقولی کافران نیز به دیده مهربانی و مدارا می نگرند.
عرفان درست است كه وحدت دارد اما تكثر هم میپذیرد وحدت در كثرت حتی در عرفان هم هست. یعنی عرفان حقیقتی است كه وقتی به آن حقیقت رسید، دیگران را نفی نمیكند و حقیقت در ادیان دیگر را هم میپذیرد و وجه الهی را در آنها تشخیص میدهد.
نکته قابل بررسی دیگر اینکه هرگاه نگاهی بی طرفانه به تاریخ فلسفله یا علم کلام بیافکنیم، درمی یابیم که بسیاری از متکلمان و فلسفه بزرگ، آرا و نظرات فلاسفه پیش از خود را رد کرده اند. و این واقعه حتا عرضه شعر و ادبیات نیز رخ داده، تا آنجا که حتا براد رزاده خاقانی به هجو اشهار وی می پردازد، اما در طول تاریخ هیچ عارفی عارفان قبلی را رد نکرده است و حتا جنید بغدادی که او را سر سلسه مکتب صحو در بغداد می دانند درباره بایزید بسطامی که به اعتباری در نقطه مقابل او قرار دارد و سرسلسله مکتب سکر در خراسان است می گوید:
[ بایزید در بین ما همچون جبرییل است در بین ملاک ]
عارفان بر سر راهها اختلاف نمی کند و بر این باورند که برای رسیدن به شهر دروازه هایی گوناگونی در آن تعبیه گردیده اما همه آنها برای ورود به شهر است .
ایشان تمامی راههای رسیدن به راستی را ارج می نهند و البته لازمه چنین تفکری یعنی یذیرش آرا گوناگون، مدارا، تساهل و مسامخ می باشد.
عرفا تنوع ادیان را میپذیرند. صوفیان و عرفا بر رحمت واسعه الهی تأكید دارند و رحمت الهی را بر غضب او مقدم میدارند و اختلاف عارفان با متكلمین بر سر همین تنوع ادیان بوده است. چنانچه مولانا چنین می گوید:
اگر راه ها مختلف است امام مقصد یکی است. نمی بینی که راه به کعبه بسیار است، بعضی را راه از روم است و بعضی را از شام و بعضی را از چین و بعضی را از راه دریا از طرف هند و یمن، پس اگر در راه ها نظر کنی اختلاف عظیم و مباینت بی حدست، اما چون به مقصود نظر کنی همه متفق و یگانه همهرا درون ها به کعبه متفق است و درون ها را به
کعبه ارتباطی و عشقی و محبتی عظیم است که آن جا هیچ خلاف نمی گنجد. آن تعلق نه کفرست و نه ایمان، یعنی آن تعلق مشوب نیست به آن راه های مختلف که گفتیم. چون آن جا رسیدند آن مباحثه و جنگ و اختلاف که در راه ها می کردند، که این او را می گفت: که تو باطلی و کافری و آن دگر، این را چنین نماید، اما چون به کعبه رسیدند معلوم شد که آن جنگ در راه ها بود و مقصودشان یکی بود
عرفان کاربردی و اجتماعی که بر پایه مدارا با دشمنان و مروت با دوستان نهادینه شده است به شکل بارزی با دموکراسی به معنای عام آن همخوانی دارد.
از دیگرسو باور این نکته که اختلاف عالمان موجب رحمت است و یا به عدد هر ذره راهی ایت به سوی خدا، بستر مناسبی برای آزادی پذیرش اصل تنوع گرایی و فروریختن جزم اندیشی فراهم می آورد.
در سراچه عرفان تمامی انسان ها فارغ از تمایزات ظاهری جنسی نژادی ملیتی و فراتر از کشمکش های عقیدتی بر سر یک سفره فراخوانده می شوند؛ خوان یغمایی که در آن دوست و دشمن یکسانند و هرکس آزادانه می تواند به قدر وُسع خود از آن بهره ببرد.
نمونه بارز این وسعت نظر را می توان در اندیشه های ابوالحسن خرقانی جستجو کرد آنجا که می گوید:«هرکه در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید؛ چه آنکه به درگاه باریتعالی به جان ارزد٬ البته بر خوان ابوالحسن به نان ارزد.»
همچنین می توان نمونه دیگری از تساهل و مدارا را در رفتار و کردار بایزید بسطامی جست؛ آنجا که جوان بربط زنی از فرط بی خبری ساز خود را آنچنان بر سر بایزید می کوبد که هم ساز و هم سر آن پارسا می شکند. صبح روز بعد بایزیدبهای ساز را به همراه قدری حلوا برای او می فرستد و از بابت شکسته شدن ساز پوزش می طلبد و از او می خواهد تا با خوردن حلوای شیرین تلخی آن خاطره زشت را برای همیشه از یاد ببرد.
سرانجام آنکه جهان بینی عرفانی با نگرش کلی به انسان و خارج از قواعد تعرف شده در هر جامعه ای با تکیه بر نفی پیش داوری و قضاوت درباره همنوعان با این استدلال که تنها خداوند از احوال درونی بندگان خود آگاهی دارد عرصه را بر دخالت های دیگران در حریم خصوصی و آزادانه افراد می بندد.
وجود محیط آزاد برای بروز اندیشه ها و تبادل آن
بیان واقعیات تنها در فضای باز سیاسی ممکن است و این مهم را مولانا در داستان شاه ترمذ با رویكرد سیاسی و به شیوه ای طنزآلود مطرح می کند و آن ماجرای شاهی است که با یکی از دلقکان خود به بازی شطرنج پرداخته و هنگامی که شاه توسط او مات می شود، شاه بردباری از کف داده و مهره های شطرنج را یک به یک بر سر او می کوبد .
شاه ترمذ از او می خواهد تا بار دیگر به بازی بازگردد، اما اینبار نیز دلقك برنده می شود و از ترس به گوشه اتاق می گریزد و زیر لحاف و نمد پنهان می شود. شاه علت این کار را جویا می شود و دلقك می گوید:
کی تـوان حـــق گفت جـز زیر لحاف
با تـــو ای خـــشمآور آتشسجـاف
با کمی تامل در سروده های فوق می توان دریافت که مولانا در این داستان به یکی از اساسی ترین حقوق انسانی، یعنی مقوله آزادی و بیان آزادانه در محیطی خارج از رعب و وحشت تاکید می ورزد و بر این باور است که در برابر مستبدان خودرای نمی توان حقایق را به زبان آورد مگر در زیر لحاف و درواقع در محیطی بسته که صدای آدمی راه به جایی ندارد.
در این داستان نیز مولانا به انتقادی طنزگونه از حاکمان بی خرد پرداخته و به این نکته می پردازد که در هنگام آشفته بازار استبداد، امکان بروز هرگونه ستم و ناروایی بر جان و مال مردم وجود دارد و بنابراین هیج جای شگفتی نیست اگر صاحب خر را به جای خر ببرند |